اين مقاله، پاسخ نقدى است كه دانشمند محترم آقاى سيد محمد على ايازى بر مقالهى نويسنده با عنوان «زبان قرآن، گفتارى يا نوشتارى» نوشتهاست . اين پاسخ ابهام را از پارهاى تعابير نويسنده زدوده و اشكالات ناقد را جواب گفته و ضعف نظريات جانشين را بازنمودهاست .
در شمارهى سوم فصلنامهى «پژوهشهاى علوم انسانى» دانشگاه قم از نويسنده مقالهاى با عنوان «زبان قرآن، گفتارى يا نوشتارى» به چاپ رسيد و در آن با تكيه به ادلهاى اين نظر تاييد شد كه زبان قرآن گفتارى است; به اين معنا كه اين زبان با زبان نوشتارى در بسيارى از ويژگىها تفاوتى ندارد; اما در پارهاى از ويژگىها از آن زبان متمايز است كه مهمترين آنها اتكاى فراوان آن در برخى از موارد به قراين حالى و مقامى است; به گونهاى كه ناديدهگرفتن آنها فهم كامل مراد الهى را دشوار مىسازد يا آيات قرآن را از هم گسيخته مىنماياند . نشانهى دشوارى فهم مراد الهى در اين آيات اختلافنظرهاى فراوانى است كه در تفسير آنها به چشم مىخورد .
دانشمند محترم سيدمحمد ايازى پس از مطالعهى اين مقاله نقدى بر آن مرقوم كردند كه آن را به ديدهى منت مىنگرم; اما هيچ يك از اشكالات وى را بىپاسخ نمىدانم كه در اين مقاله بدان پرداخته مىشود; ولى پيش از پاسخ ذكر نكاتى چند را مناسب مىيابم .
1 . به جهتيك پارچگى و رساتر بودن سخن، نقد نامبرده را بيشتر به بيان خود و با ترتيبى متفاوت از ترتيب نقد مىآورم .
2 . حاصل كلام ناقد محترم در نقد مقالهى نويسنده اين است كه تمام ادلهى گفتارى بودن زبان قرآن مخدوش است; از اين رو بايد به نوشتارى بودن زبان قرآن قايل شد و نيز افزودهاند كه به اين «بحث دراز آهنگ» حاجتى نيست و فايدهاى بر آن مترتب نمىباشد .
3 . بسيارى از ايرادات ناقد ارجمند از آن روست كه در مطالعهى مقاله حق مطلب را ادا نكردهاند; از آن جمله عليرغم آن كه نويسنده براى تقسيمبندى زبان به گفتارى و نوشتارى و تمايزات آنها طى ارجاع شمارهى 2 و 3 مقالهى خود، نمونه منبع به دست دادهاست، وى مرقوم كردهاند، نويسنده منبعى براى آن ذكر نكردهاست; يا با وجودى كه گفتهايم، اگر پذيرفتيم پارهاى از قراين فهم آيات به حال و مقام احالهشدهاست - چنانكه در نظريهى گفتارى بودن زبان قرآن بر آن تاكيد مىشود - بايد نتيجه بگيريم كه فهم كامل و صحيح آيات قرآن در گرو اين است كه به قراين مقالى بسنده نكنيم و قراين حالى را نيز در نظر آوريم، معالوصف ناقد محترم پرسيدهاند: آيا اين تمايزات سهگانه ميان زبان گفتارى و نوشتارى به اختلاف نتيجه منجر مىشود؟
4 . برخى از ايرادات ناقد محترم به مباحث مقاله مرتبط به نظر نمىرسد; معالوصف پاسخ ندادن به آنها را شايسته نمىدانم; نظير عدم اختصاص تمايزات سهگانه ميان زبان گفتارى و نوشتارى به قرآن . روشن است كه نويسنده نه تنها با اين معنا مخالفتى ابراز نكردهاست; بلكه بر آن تاكيد مىكند .
5 . معدودى از ايرادات نيز ناشى از قصور نويسنده در اداى روشن مراد است; نظير دومين تمايز ميان زبان گفتارى و نوشتارى كه به تعبير ديگر اين گونه بيان مىشود: برخى از كاركردهاى زبانى مثل تكيهى صدا يا نرمى و خشونت صوت و يا بعضى از وجوه تعجب، تحقير و تعظيم تنها در گفتار ظهور مىيابد; مانند آن كه دانشجويى با حالتى تحقيرآميز دربارهى استادش بگويد: «حضرت استاد فرمودند» كه اين جمله را صرفنظر از حالت گوينده نمىتوان تحقيرآميز خواند .
6 . بايد خاطر نشان ساخت كه تمايزات زبان گفتارى و نوشتارى دو گونهاند: برخى اختصاصىاند; يعنى در يك زبان هست; ولى در ديگرى هرگز به چشم نمىخورد; مانند جملهى معترضهاى كه با صدر و ذيل كلام ارتباط نداشته باشد، تنها به زبان گفتارى اختصاص دارد و هرگز در زبان نوشتارى ديده نمىشود، و برخى از تمايزات ميان آن دو زبان اغلبىاند; يعنى در يك زبان بيش از ديگرى به چشم مىخورد; نظير اتكاى كلام به قراين حالى و مقامى كه در زبان گفتارى به جهت وجود پارهاى از اطلاعات در حال و مقام از ذكر آن اطلاعات در كلام خوددارى مىشود; براين اساس بايد توجه داشت كه پارهاى از ويژگىهاى ذكر شده در مقالهى اصلى ناظر به تمايزات اغلبى است و وجود آنها در زبان نوشتارى مخل به بحث ما نيست .
7 . بايد محقق قمى را از نخستين كسانى برشمرد كه به گفتارى بودن زبان قرآن و سنت قائل بوده است . به نظر مىرسد، سخن او نيز نظير سخن نويسنده بد فهميده شده و اشكالات ناواردى بر آن شده است .
او بر اين نظر بود كه قرآن و سنت تنها خطاب به مشافهين (مخاطبان حاضر در وقتخطاب) و به قصد افهام آنان نازل و صادر شده است; از اين رو ظواهر آنها فقط براى آنان حجيت دارد . (1)
به نظر نويسنده دليل اين كه وى ظواهر قرآن و سنت را براى مشافهين حجت مىدانست، اين است كه در كلام شفاهى - چون روياروى مخاطبان ايراد مىشود - از ذكر اطلاعاتى كه معهود آنان است، خوددارى مىشود; زيرا لازمهى بلاغت كلام همين است . مشافهين با اتكاى به اطلاعات خود به درستى از ظواهر كلام متكلم به مراد او پىمىبرند; لذا ظواهر كلام او براى آنان حجيت دارد; اما غير مشافهين چون از آن اطلاعات بىبهرهاند، از ظواهر كلام به درستى نمىتوانند، به مراد متكلم پى ببرند; لذا ظواهر كلام او براى آنان حجت نيست; تا آن كه به آن اطلاعاتى كه معهود مشافهين بوده است، دستيابند .
بنابر اين سخن او هرگز به اين معنا نيست كه غير مشافهين هيچ گاه به فهم مراد متكلم قادر نخواهند بود .
مىتوان ايراداتى را كه ناقد محترم مطرح كردهاند، به چند دسته تقسيم كرد: برخى از آنها حاكى از ابهام در تعريف نظريه و بعضى دال بر عدم وجود ملازمه ميان ادلهى نويسنده و نظريه و شمارى در بيان لوازم باطل نظريه و تعدادى به منزلهى نظريات جانشين است .
ناقد محترم نوشتهاند كه تمايزات سهگانه ذكر شده (2) ، ويژهى قرآن نيست و ديگر متون غيروحيانى را نيز دربرمىگيرد; حال آن كه متن وحيانى از ساير متون متمايز است .
پاسخ: قرآن در عين حالى كه وحيانى است، به زبان بشر نازل شده و از آن جز اين نمىتوان تصور داشت كه ويژگىهاى زبانشناختىاش با متون بشرى همسان باشد; حتى همان اختصاصاتى كه ناقد براى قرآن ياد كردهاند، نظير ارشادى و هدايتى بودن و بهرهگيرى از مثال و قسم و استعاره به قرآن كريم اختصاص ندارد . نيز در هر سخن فصيح و بليغى سخن به اقتضاى حال مخاطب ايراد مىشود و آن ويژهى قرآن يا ديگر كتب آسمانى نيست .
نوشتهاند: قرآن وحى است; نه سخن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله كه بنا بر فرض امى بودن آن حضرت، زبان قرآن گفتارى باشد .
پاسخ: نويسنده منكر وحيانى بودن قرآن نيست; لكن همان طور كه صريح قرآن چنين است، اين وحى به لسان قوم پيامبر صلى الله عليه و آله كه همان عربى باشد، نازل شدهاست; بنابراين بايد همان ويژگىهاى زبانشناختى آنان را داشتهباشد; برايناساس، وقتى ثابتشود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و قوم او امى بودند و با خط و نوشتار - به نحو پيوسته و گسترده - سروكار نداشتند، ثابتخواهد شد كه زبان آنان نوشتارى نبودهاست; بلكه گفتارى بودهاست .
ناقد يكى از تمايزات قرآن را القاى وحى به اقتضاى حال و آمادگى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله دانستهاند و نزول سورههاى كوتاه را در ابتداى رسالت آن حضرت و نزول سورههاى بلند را پس از آن به اين دليل دانستهاند كه آن حضرت در آغاز از آمادگى روحى كمترى برخوردار بوده و به تدريجبر آن افزودهشدهاست; بنابراين قرآن به تناسب حال پيامبراسلام نزول مىيافتهاست; نه به تناسب حال مخاطبان كه در اين نظريه بر آن تاكيد مىشود .
پاسخاين است كه:
اولا، اين نظر كه قرآن صرفا به اقتضاى حال و آمادگى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله نازلشده و حال و آمادگى آن حضرت نزول آيات را به گونهاى خاص اقتضا مىكردهاست، پذيرفتنى نيست; چون دليلى كه ياد شده مبنى بر اين كه ابتدا سورههاى كوتاه و سپس سورههاى بلند نازل مىشدهاست، كليت ندارد و نزول سورههاى كوتاه بينه و نصر در دورهى مدنى پس از نزول سورههاى بلندى مانند بقره و آلعمران مورد نقض اين دليل است .
گذشته از اين، بر فرض كليت داشتن آن هيچ تلازم منطقى ميان آن و حال پيامبراسلام صلى الله عليه و آله وجود ندارد . بسا اين طولانى شدن تدريجى طول سورهها بر اثر فزونى تدريجى آمادگى مخاطبان بودهباشد; چون مخاطبان در آغاز به اسلام نگرويده بودند; لذا آمادگى شنيدن آيات و سورههاى طولانى را نداشتند; ولى به تدريجبا گرايش به اسلام آمادگى يافتند به آيات و سورههاى بلند گوش فرادهند .
ثانيا، نزول قرآن به اقتضاى حال و آمادگى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله منافاتى با نزول قرآن به اقتضاى حال و آمادگى قوم آن حضرت ندارد و نمىتواند داشتهباشد; چون چنان كه آوردهاند: پيامبراسلام صلى الله عليه و آله به اقتضاى حالات و سؤالات مردم آمادگى دريافت وحى را پيدا مىكرد كه نزول آيات سورهى كهف و آيات نخستسورهى مجادله از آن جمله است . (3)
به علاوه، فرض كنيد در شرايطى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله آمادگى روحى دريافت وحى را نداشتهباشد، ولى مصالح مردم مقتضى نزول وحى باشد، آيا پذيرفتنى است كه خداى حكيم به لحاظ آن كه رسولش آمادگى روحى دريافت وحى را ندارد، مردم را از هدايت محروم سازد؟ و اساسا آيا خداى قادر مطلق ناتوان است كه اين آمادگى را در رسولش بهوجود آورد و آنگاه وحى را بر او القا كند؟
به نظر مىرسد، اصل در نزول وحى ارادهى الهى است; نه آمادگى دريافتكنندهى آن و آمادگى او به تبع ارادهى الهى حاصل مىشود; چنان كه افرادى مثل كربلايى كاظم - شخصى روستايى، بىسواد، ساده و كمحافظه، ولى داراى خلوص و تقوا - بسيارند; اما تنها او در ميان همهى مردم حافظ قرآن مىشود و ديگران از آن بىنصيب مىمانند . اين موهبتبيش از آن كه به اقتضاى حال شخص او باشد، به اقتضاى حال مردم عصر او بوده است .
سيد ابوالفتح دعوتى در اين زمينه مىنويسد:
آغاز مشروطيت تا پيروزى انقلاب اسلامى ايران، يكى از سختترين دورههاى تاريخ تشيع بوده است . در اين دوره، شرق و غرب و ايادى آنان براى الغاى اسلام تلاشهاى گوناگون كردند; نظير: هتك حرمت احكام و مقررات اسلامى، غيرعملى خواندن احكام اسلامى، مسخره كردن روحانيت، رواج بىدينى و بىتقوايى، منع مجالس و محافل دينى، ترويجبىحجابى و بىعفتى و دور ساختن مردم از اسلام و قرآن .
سرانجام نتيجه چنين شد كه همهى جوانان و دانشآموزان به تبليغات سوء ضد دينى گرفتار آمده بودند و موجى از بىدينى و شك و ترديد و بىايمانى سراسر جامعه را فراگرفته بود . انديشههاى مادىگرايى، انكار معجزات و آيات و بينات رونق فراوان داشت و كمونيستها و حتى روشنفكران وحى و الهام و معجزات را مسخره مىكردند و ديگر اسمى از خدا و پيامبر نمىآوردند .
در چنين محيطى يكباره روزنامهها خبر دادند كه مردى بىسواد ناگهان حافظ قرآن شد . بىسواد وارد يك امامزاده شده و با حفظ كل قرآن از امامزاده بيرون آمده است . (4)
به همين ترتيب، نزول قرآن بيش از آن كه به اقتضاى حال پيامبراسلام صلى الله عليه و آله باشد، به اقتضاى حكمت الهى و حال قوم آن حضرت بودهاست .
ثالثا، بىترديد پيامبراسلام صلى الله عليه و آله از جملهى مخاطبان قرآن بوده است; برايناساس، تاكيد ناقد محترم بر نزول قرآن به اقتضاى حال پيامبراسلام صلى الله عليه و آله گوشهاى از تاكيد نويسنده بر نزول قرآن به اقتضاى حال مخاطبان است .
نوشتهاند: مقتضاى پديدآمدن زبان نوشتارى از زبان گفتارى آن است كه همان ويژگىهاى زبانشناختى گفتار در نوشتار باشد .
پاسخ: اين سخن در پارهاى از ويژگىها پذيرفتهاست و نويسنده نيز در مقاله بر آن تصريح كردهاست; (5) اما در عموم ويژگىها قابل پذيرش نيست .
براى روشن شدن اين مطلب توجه به بستر پيدايش زبان نوشتارى لازم است . زبان نوشتارى هنگامى به وجود مىآيد كه زبان گفتار از محيط مادرىاش كه عبارت از تودهى مردم است، هجرت كند و به محيط اهل قلم پاى نهد و مدت مديدى در آن نشو و نما كند . به همين روى طبيعى است كه اين فرزند با آن مادر در پارهاى از ويژگىها تفاوت داشتهباشد .
ناقد محترم عليرغم آن كه نويسنده تاكيد كردهاست كه تنها فهم كامل و درست پارهاى از آيات مجمل و به ظاهر ازهمگسيخته منوط به مطالعهى قراين حالى و مقامى است، مرقوم كردهاند كه اين امر به گفتار اختصاص ندارد .
پاسخ: در اين بحثى نيست كه فهم درست و كامل هر كلامى اعم از گفتارى يا نوشتارى در پارهاى از موارد در گرو توجه به قراين حالى و مقامى است . بحث در آن دسته از قراين حالى و مقامى است كه به گفتار اختصاص دارد و نوشتار نمىتواند بر آنها متكى باشد، نظير آنچه در مثال «خاموش باشيد» آمد (6) يا آنچه دربارهى آيات اقرا (7) و تطهير (8) و خمر و ميسر (9) ذكر شد .
البته ناقد استناد به اين موارد را نيز مخدوش دانستهاست كه در ادامه به نقد آن مىپردازيم .
ناقد محترم بدون عنايتبه اين سخن نويسنده كه «نظريهى كسانى كه قايل به تناسب آيات در سراسر قرآن اند، به نوشتارى بودن زبان قرآن بازمىگردد» نوشتهاند: تناسب و پيوند ميان مطالب اختصاص به نوشتار ندارد .
پاسخ: نويسنده نيز منكر سخن ناقد نيست . آنچه را وى انكار مىكند، تناسب سياقى در سراسر قرآن است . چنين تناسبى بايد لزوما در نوشتار باشد; اما در گفتار در همهى موارد نظير آيهى تطهير لازم نيست .
مدعيان تناسب در سراسر آيات قرآن ناگزيرند در آياتى مانند آيهى تطهير به توجيهات تكلفآميز و تفاسير خلاف ظاهر روى بياورند; چنانكه در تفسير فخر رازى ذيل آيات اقراء چنين شدهاست (10) .
نوشتهاند: تنوع مضامين ويژهى زبان گفتارى نيست; در زبان نوشتارى مانند كتابهاى ارشادى نيز به چشم مىخورد .
پاسخ: چنانكه كرارا ذكر شدهاست، مراد از گفتار، ملفوظ بودن و مقصود از نوشتار، مكتوب بودن نيست; بلكه منظور از آنها سبك سخن است . نوع خطابه چنين است كه در آن براى ايجاد نشاط در شنونده مضامين متنوعى آوردهمىشود و نوع نوشتار اين گونه است كه در آن مطالب به صورت مبوب و فصلبندىشده، مىآيد .
حال اگر در گفتارى خصيصهى نوشتارى تبويب برقرار شد، آن گفتار به سبك نوشتار است و چنانچه در نوشتارى خصلت گفتارى تنوعمضامين باشد، آن نوشتار به سبك گفتار است .
همين نكته دربارهى ديگر خصوصيات زبان گفتارى نظير شورانگيزى و استفاده از مفاهيم مانوس مخاطبان نيز مطرح است .
ناقد به نويسنده نسبت دادهاست كه «اگر قران نوشتارى باشد، نمىتواند اسباب نزول داشتهباشد» و افزودهاند كه سبب داشتن به گفتار اختصاص ندارد .
پاسخ: اسباب نزول تعبيرى ديگر از قراين حالى و مقالى است و سخن نويسنده اين است كه آنانكه براى فهم صحيح و تفصيلى آياتى مانند آيهى تطهير نقش قايلاند، بهطور ضمنى به گفتارى بودن زبان قرآن اذعان دارند و اين سخن با اين حقيقت كه متون نوشتارى نيز اسباب نگارش دارد، هيچ منافاتى ندارد .
نويسنده بر اين نظر است كه بريدگى زنجيرهى سخن و اتكاى به اسباب بيرون از آن زنجيره نظير آيهى مذكور كه با صدر و ذيلش ارتباط سياقى ندارد، فقط به زبان گفتارى اختصاص دارد .
چنين امرى چنانكه در مثال «خاموش باشيد» شرح آن آمد، در نوشتار معناى محصلى نمىتواند داشتهباشد و خلاف فصاحت و بلاغت است .
نوشتهاند: اسباب نزول، معمم يا مخصص آيات نيست و چنان نيست كه بدون آنها به فهم معناى آيات راه نداشته باشيم .
پاسخ به اين قرار است كه:
اولا، هرگز چنين نيست كه اسباب نزول، در تمام آيات قرآن مخصص نباشد . مگر جز اين است كه «اهل البيت» عليهم السلام در آيهى تطهير به استناد روايات اسباب نزول مختص خانوادهى على عليه السلام شمرده مىشود و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از آنان خارج مىگردد؟
ثانيا، بى ترديد در فهم اجمالى و ناقص مراد آيات، حاجتى به ملاحظهى اسباب نزول نيست; اما در فهم تفصيلى و كامل مراد آيات، نظير اشخاص مورد خطاب در آيهى تطهير حاجت هست و اين چيزى نيست كه بتوان آن را انكار كرد .
ناقد دلالت قرآن را بر مقاصدش به استناد آياتى از قرآن كه آن را روشن و ترديدناپذير خوانده و نيز روايات عرضه و تحريض به تفكر در قرآن مستقل دانسته و افزودهاست كه همهى آيات قرآن تنها با مراجعه به آيات ديگر يعنى تفسير قرآن به قرآن قابل فهم است; از اين رو در فهم آنها به مطالعهى قراين حالى و مقامى حاجت نيست .
پاسخ اين است كه:
اولا، بىترديد دلالت اجمالى بر مقاصد در تمام آيات قرآن به چشم مىخورد; اما دلالت تفصيلى كه از رهگذر آن مصاديق آيات آشكار مىشود، بدون مراجعه به قرائن حالى و مقالى مذكور در روايات ممكن نيست .
براى مثال از آيهى تطهير نهايت چيزى كه مستقلا فهميده مىشود، اين است كه مراد از «اهل البيت» همسران پيامبراسلام صلى الله عليه و آله نيست; اما اين كه مصاديق «اهل البيت» چه كسانىاند، از خود قرآن قابل فهم نيست و اگر نويسنده قراين حالى و مقامى را در فهم آيات مؤثر مىشمارد، در اين نوع از فهم است .
ثانيا، ممكن است مصاديق پارهاى از آيات قرآن را با ارجاع آنها به يكديگر فهميد; ولى در مواردى مثل آيهى تطهير چگونه مىتوان صرفنظر از روايات اسباب نزول به روشنى مصاديق «اهل البيت» را دانست؟ آيا اگر مصاديق «اهل البيت» در روايات ياد نشدهبود، هيچ آيهاى در قرآن هست كه آن را روشن سازد؟
ناقد نوشتهاند: استناد به كلام، صرف نظر از قرائن محتمل در نوشتار جايز است; اما در گفتار جايز نيست .
پاسخ: به نظر نويسنده تمايز قايل شدن ميان گفتار و نوشتار در اين خصوص وجهى ندارد و خردمندانه نيست . هركه هر سخنى را اعم از گفتار و نوشتار صرف نظر از قراين فهم كند، در بسيارى از موارد به فهمى درست دست نمىيابد و هركس به اين امر تعمد داشتهباشد، مغرض است و مىخواهد آن سخن را به راى خود تفسير كند كه سرانجام آن وخيم است .
سيرهى عقلا چنين است كه هر سخن را به ضميمهى قراين بفهمند و تجريد سخن از قراين ثمرهاى جز بىحفاظ ساختن گنج معنا و در معرض دزدان تاويلپيشه قراردادن آن نيست . قراين حصار معناست و راه نفوذ را بر هر نااهلى مىبندد . تخريب اين حصار راه را بر روى تاويلكنندگان به باطل مىگشايد .
نوشتهاند: در مثال آيات اقراء (11) با اطلاع از حالت پيامبر صلى الله عليه و آله و ملاحظهى آيات سورهى طه، (12) كه همين معنا را بيان مىكند، مشكل فهم آن آيات برطرف مىشود و حاجتى به گفتارى دانستن آن نيست . قراين حالى و مقامى در نوشتار هم وجود دارد .
پاسخ: چنانكه پيشتر آمد، نويسنده منكر وجود قراين حالى و مقامى در نوشتار نيست . آنچه مورد انكار است، اين است كه در نوشتار جملات معترضهى بىارتباط با صدر و ذيل وجود داشته باشد; چون همانطور كه در مثال «خاموش باشيد» ذكر شد، وجود اين جملات در نوشتار معناى محصلى ندارد و حتى مخل به فصاحت و بلاغت كلام است; اما در گفتار كاملا بامعناست و به فصاحت و بلاغت كلام خللى وارد نمىسازد .
در چنين جملاتى، نه سياق كلام به فهم درست آن كمك مىكند و نه آيات متحد الموضوعى كه در ساير قسمتهاى كلام است . در مثال مورد بحث، آيهى سورهى طه از نظر عدم ارتباط مضمون آن با صدر و ذيل با آيات سورهى قيامت همسان است; لذا آيهاى كه از اين ناحيه مشكل دارد، نمىتواند، براى آيات مشابه خود نظير آيات اقراء مشكلگشايى كند .
ناقد گفتهاند كه با اطلاع از حالت پيامبر صلى الله عليه و آله مشكل معناى آيه برطرف مىشود . اين سخن همان چيزى است كه نويسنده نيز بر آن تاكيد مىورزد . اينك سؤال اين است كه آيا حالت پيامبر صلى الله عليه و آله جز با مطالعهى اسباب نزول كه همان قرائن حالى و مقامى آياتاند، آشكار مىشود . نظريهى گفتارى بودن زبان قرآن هم سخنى بيش از اين ندارد .
ناقد محترم در زمينهى آيهى تطهير به صرف انكار نظر نويسنده بسنده كرده و نوشتهاست: عدم تناسب آيهى تطهير با صدر و ذيل دليل بر گفتارى بودن زبان قرآن نيست و نزول اين آيه در ميان آن آيات به جهت در كنار هم قرار گرفتن خانهى على عليه السلام و خانههاى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نيست و خداوند مىتوانست آيات مربوط به همسران پيامبر را تمام كند و در پى آن آيهى تطهير را نازل كند; مگر آن كه گفته شود، نوعى تعمد بر اين نوع چينش آيات بودهاست و به هر حال تغيير مخاطب به دليل تغيير توجه به آن خانه نبودهاست .
پاسخبه اين قرار است كه:
اولا، صرف انكار، چيزى را ثابت نمىكند و بدون دليل هيچ چيز ثابت نمىشود .
ثانيا، اگر آن گونه كه نويسنده گفتهاست، نيست، بالاخره سبب اين عدم اتصال چيست؟
ممكن است گفته شود، جملهى «انما . . . » نزول جداگانهاى داشته است و بعد پيامبر صلى الله عليه و آله يا صحابه آن را در آن مكان نهادند يا گفته شود، چنين عدم اتصالى در طبيعت كلام وحيانى هست; چون وحى نظير الهام از هم گسيخته است; اما هيچيك از اين توجيهات مقبول نيست و نقد آن در ادامه مىآيد .
ثالثا، به طور قطع، وقتى خطيبى حكيم در كلام خود التفاتى را معمول مىكند و خطاب خود را از مخاطبانى به مخاطبان ديگر منصرف مىسازد، تعمدى دارد;
رابعا، اين ايراد كه خدا مىتوانست آيهى تطهير را پس از اتمام آيات مربوط به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كند، با فرض نوشتارى دانستن زبان قرآن نيز باقى است; يعنى مىتوان گفت: چرا آيهى تطهير پس از اتمام آن آيات نيامده است؟
خامسا، نويسنده آيهى تطهير را دليل بر گفتارى بودن زبان قرآن قرار ندادهاست تا جاى طرح اين سخن باشد كه ملازمهاى ميان آن دو نيست; بلكه آن را به عنوان يكنمونه از آياتى كه با نظريهى مورد بحث تفسير مناسب مىپذيرد، آوردهاست; بنابراين چنين مواردى نه نظريهاى را اثبات مىكند و نه رد; نظير پديدهى شب و روز كه هم با نظريهى زمينمركزى بطلميوسى و هم با نظريهى خورشيدمركزى كپرنيكى تفسير شدنى است .
ناقد محترم بدون آن كه ذيل سخن نويسنده را در مورد آيهى خمر و ميسر مورد عنايت قرار دهند، نوشتهاند: در خود آيه قرينهاى كه تعيين كند مردم از چه سؤال كردند، وجود دارد; بنابراين به قراين حالى متكى نيست تا شاهدى بر گفتارى بودن زبان قرآن باشد .
پاسخ: ذيل سخن نويسنده در مقاله چنين است:
در آيهى مورد بحث، نظر به اين كه حذف [قرينه] در سؤال صورت گرفتهاست، بىترديد با اتكا به قرينهى معنوى و حالى بودهاست; اگرچه در پاسخ خداوند نيز قرينهى لفظى دال بر محذوف وجود دارد .
بنابراين درست است كه قرينهى لفظى در خود آيه وجود دارد; اما چون اين قرينه در متن سؤال نيست و بلكه در پاسخ سؤال هست، به جهت اتكاى به حال و مقام و معهود بودن بعد مورد سؤال براى مخاطبان بودهاست .
شايد گفتهشود، اين امر ممكن است در نوشتار هم باشد، در اين صورت پاسخ مىدهيم: اگر در نوشتار هم بود، نشانهى گفتارى بودن آن نوشتار است وگرنه در نوشتار فصيحانه نيست كه سؤال مبهمى مطرحشود و بعد مبهم سؤال از پاسخ آشكار گردد .
سبب آن - چنانكه در مقاله آمدهاست - اين است كه گفتار در ارتباط نزديك و رويارو با مخاطبان ايراد مىشود; به همين رو، بيش از نوشتار به قراين حالى و مقامى متكى است .
روشن است كه نويسنده، نوشتار خود را در حضور مخاطبان و در رويارويى زنده با آنان نمىنويسد و اين عدم رويارويى موجب مىگردد كه بسيارى از آنچه در گفتار به زبان نمىآيد، در نوشتار ذكرشود . براى مثال در نظر گرفتهشود: كسى در كنار جاده ايستاده و خطاب به اتوبوسى كه از برابر او در حال گذر است، مىپرسد: تهران؟ آنگاه شاگرد اتوبوس در حالى كه سر از اتوبوس بيرون كرده، پاسخ دهد: تهران .
در اينجا آنچه به لفظ آمده، بيش از دو لفظ «تهران» نيست; اما بسيارى از اطلاعات همراه آن دو لفظ است . اطلاعات جانبى لفظ اول اين است كه:
من مىخواهم به تهران بروم . آيا اتوبوس شما به تهران مىرود و جايى براى نشستن من دارد؟ اگر اينطور است، اتوبوس را متوقف كنيد تا من سوار شوم .
و اطلاعات جانبى لفظ دوم آن است كه:
آرى اتوبوس ما به تهران مىرود و جايى براى نشستن تو دارد . تا چند لحظهى ديگر اتوبوس متوقف مىشود و تو به سمت اتوبوس بيا و سوار شو .
ناگفته نماند كه همهى گفتارها به اين گستردگى به قراين حالى متكى نيست . بسيارى از گفتارها چندان تمايزى از نوشتار ندارند و قطعا هيچيك از آيات قرآن به اجمال و اختصار مثال يادشده نيست; اما بىترديد اندكى از اينگونه اجمال و اختصار به اتكاى قراين حالى معهود مخاطبان عصر نزول در برخى از آيات قرآن به چشم مىخورد .
ممكن گفتهشود: ما چرا به جهت پارهاى از آيات كه چنين اجمال و اختصارى دارند، زبان كل قرآن را گفتارى بخوانيم؟ چرا قرآن را ممزوجى از گفتار و نوشتار ندانيم؟
پاسخ اين است كه هر ادعايى بدون دليل ثابت نمىشود . نويسنده اگر بر گفتارى بودن زبان قرآن تاكيد دارد; به اين دليل است كه در عصر نزول اميت و بىسوادى بر محيط وحى سايهافكن بوده و خط و كتابت رواج و فراگيرى نداشتهاست تا بر اثر آن سبكى متمايز از گفتار به نام سبك نوشتارى ظهور يابد و خداوند تصريح دارد كه قرآن را به لسان عربى معهود و رايج در ميان عرب نازل كردهاست; اما ناقد محترم چه دليلى بر نوشتارى بودن زبان قرآن عرضه مىكند؟
البته در مطاوى سخنان وى دو دليل به چشم مىخورد كه در ادامه طرح و نقد مىشود .
ناقد ضمن اتهام تلويحى نويسنده به اخباريگرى مىنويسد: لازمهى اين نظر عدم حجيت ظواهر قرآن و بىاعتبار بودن تمسك به آن است .
پاسخ: روشن است كه مراد اصوليون از حجيت ظواهر قرآن حجيت ظواهر بدوى آن - يعنى بدون فحص قراين - نيست; بلكه مراد آنان حجيت ظواهر نهايى قرآن است; يعنى آن معنايى كه پس از جستجوى قراين - اعم از حالى و مقالى - از آيات قرآن حاصل مىشود . (13)
بنابراين، سخن نويسنده همان سخن اصوليون است و وى را با اخباريون نسبتى نيست .
ناقد در بيان يكى ديگر از لوازم نظريهى نويسنده مىنويسد: به اقتضاى اين نظريه بايد براى قرآن قراين حالى و مقالى ناشناخته و تفسيرپذيرى را پذيرفت .
پاسخ: نويسنده ميان گفتارى بودن زبان قرآن و احتمال قراين بىشمار ملازمهاى نمىيابد و بر اين نظر است كه سبك قرآن كريم بسان سبك خطبهها و احاديثشفاهى معصومين عليهم السلام است . به همان ميزانى كه در آنها احتمال وجود قرينه داده مىشود، در آيات قرآن نيز بايد احتمال داد .
نويسنده در مقاله تصريح كرده است كه تنها قراين حالى معتبر و خردپسند مراد است و اساسا قرينه يعنى آن اطلاعاتى كه همراه متن است و خردمندان هرگز اطلاعات ناشناخته و بىارتباط با متن را قرينه نمىخوانند .
سخن نويسنده چيزى جز همان سخن اصوليون نيست كه مىگويند: احتمال وجود قرينه تا جايى معتبر است كه علم اجمالى به وجود آن باشد . (14)
ناقد، يكى ديگر از لوازم گفتارى بودن زبان قرآن را محدوديت آن به مخاطبان حاضر در زمان نزول دانستهاند و افزودهاند كه بر همين اساس عدهاى از اصوليون خطابات قرآن را به تصور اين كه خطاب به مشافهين است، تعميم دادهاند .
پاسخ: بىترديد هر گفتارى خطاب به مشافهين، يعنى حاضرين در زمان القاست; زيرا خطاب به معدومين و آنان كه در زمان و مكان خطاب حضور ندارند، خلاف حكمت است و هرگز شخص حكيمى در جايى كه هيچ كسى حضور ندارد، سخنى ايراد نمىكند; چرا كه اين كار عبث است; اما اين مستلزم آن نيست كه آن سخن به همان حاضرين در زمان و مكان خطاب اختصاص داشتهباشد و ديگران را شامل نشود; چون از مجرد سخن، شمول يا عدم شمول آن نسبتبه غير مشافهين روشن نمىشود; بلكه لازم استبررسى كرد كه متكلم در چه مقامى سخن گفته و آيا سخن او خاص مشافهين استيا چنين خصوصيتى در آن وجود ندارد .
شمول يا عدم شمول خطابات قرآن و سنت نيز اينگونه است كه به عمومى يا اختصاصى بودن آن تصريح يا اشاره شده است; مانند:
اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ (15)
و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا (16)
با عنايتبه اين كه در موارد بسيارى به فراگيرى و جاودانگى اسلام تصريح شده است، بايد قرآن و سنت را عليرغم آن كه خطاب به مشافهين نازل و صادر شده است، شامل غير مشافهين نيز دانست .
ناقد محترم پس از ارجاع آيهى شريفهى «و ماارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم (17) » به آيهى كريمهى «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (18) » گويد: مقصود از «ليبين لهم» تفسير وحى است; نه اصل وحى .
پاسخ اين است كه:
اولا، در آيات مورد بحثسخن از اصل وحى است; نه تفسير وحى; چون متعلق «ما نزل اليهم» بىترديد همان «ما انزلنا اليك» است; يعنى پيامبر در اين آيه، مامور شدهاست كه همان چيزى را كه بر او نازل شده، به مردم ابلاغ كند .
شاهد اين معنا آيات ديگرى است كه در اين زمينه وجود دارد: نظير: نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين (19) . در اين آيه روشن است كه آنچه پيامبر به لسان عربى مبين با آن انذار مىكند، چيزى جز همان آيات نازل شده، نيست و اين بدان معنا نيست كه قرآن خود گنگ است و مستقلا نمىتواند انذار كند; چنانكه در جاى ديگر از قرآن آمدهاست: و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا لينذر الذين ظلموا (20) ;
ثانيا، مراد ناقد محترم از اين ايراد چيست؟ اگر مقصود وى آن است قرآن به لسان قوم پيامبر نازل نشده و لذا براى آنان گنگ است و بايد پيامبر صلى الله عليه و آله آن را برايشان تفسير كند، بىترديد همانطور كه خود در نقد خويش يادآور شده، چنين سخنى ناصواب است و اگر مقصود او خلاف اين است، اين همان است كه نويسنده بر آن است .
نوشتهاند: هيچ رابطهى منطقى الزامى ميان نداشتن خط و كتاب و انتخاب زبان گفتارى نيست . حداكثر چيزى كه معقول است، رعايتسطح فاهمهى مخاطبان است و مراد از آيهى «و ماارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم (21) » سخن گفتن با قوم در سطح فهم آنان است و قرينهى «ليبين لهم» مؤيد اين معناست .
پاسخ به اين قرار است كه:
اولا، اگر ناقد محترم عنايت فرمايد كه در تقسيم زبان به گفتارى و نوشتارى حصر وجود دارد و قسم سومى در ميان نيست، بايد دريابد كه وقتى ثابتشد، درميان مردم عصر نزول خط و كتابت پيشينهى طولانى و رواج نداشتهاست، لزوما ثابت مىشود كه زبان رايج ميان آنان زبان گفتارى بودهاست: بنابراين ملازمت منطقى وجود دارد;
ثانيا، لسان قوم اطلاق دارد و تمام ويژگىهاى زبانشناختى آن را دربرمىگيرد و عبارت «ليبين لهم» مخصص و مقيد «لسان قومه» نيست . لسان قوم در همان زبانى كه معهود قوم استبا همهى ويژگىهاى زبانشناختىاش انصراف دارد; به همين رو اگر پيامبراسلام صلى الله عليه و آله در حالى كه زبان قومش عربى است، با ايما و اشاره - به صورتى قابلفهم - براى آنان سخن گفتهبود، نمىتوان گفت كه آن حضرت به زبان قومش سخن گفتهاست;
ثالثا، جهتى ندارد كه پيامبر در حالى كه راه عادى و معقولى در پيشاروى خود براى ارتباط كلامى با مردم دارد كه عبارت از همان زبان معهود و رايج در ميانشان باشد، آن را به كنارى نهد و با قراردادن ويژگىهاى زبانشناختى نامعهودى در زبان آنان و نامعهود ساختن آن، با مردم سخن بگويد .
نوشتهاند: سبب آن كه شمارى از كلمات در مصحف عثمانى از قواعد رسم الخط غالب بيرون است، امور مختلفى از جمله نوپا بودن خط در جزيرةالعرب بودهاست; نه به سبب گفتارى بودن زبان عربى در عصر نزول قرآن .
پاسخ: نويسنده نيز معتقد است كه اين ناهمسانى در رسم الخط مصحف عثمانى بر اثر نوپا بودن خط در جزيرةالعرب بودهاست; اما اين با اين معنا كه پارهاى از اين ناهمسانىها بر اثر تبعيت از زبان گفتار است، هيچ منافاتى ندارد و با هم قابل جمعاند; يعنى كاتبان مصحف عثمانى به سبب نوپا بودن خط عربى كلماتى را بر خلاف موارد مشابه طبق گويش آن كتابت كردند; نه طبق قواعد رسم الخط; براى مثال در حالى كه در سراسر قرآن كلمهى «ايها» به همين شكل آمده، در سه مورد بدون الف آخر يعنى به صورت «ايه» نوشتهشدهاست كه عبارتند از: ايه المؤمنون (22) ، ايه الساحر (23) و ايه الثقلان (24) .
بنابراين، نظر به اين كه كلمات مورد اشاره در مصحف عثمانى برخلاف موارد مشابهشان طبق گويش آنها كتابتشده، بايد اين نحوه از كتابت را بر اثر تاثيرپذيرى از گفتار دانست .
نوشتهاند: آيهى «و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر» بر نفى تعليم پيامبر از سوى اهل كتاب دلالت دارد; نه بر سروكار نداشتن و استفاده نكردن از زبان آنان; به علاوه بسيارى از آيات سورههاى مدنى خطاب به اهل كتاب است و اين ايجاب مىكند كه به زبان نوشتارى با آنان سخن گفتهباشد; نه گفتارى .
پاسخ اين است كه:
اولا، ناقد محترم اگر به نحوهى استدلال نويسنده به آيه عنايت فرمودهبود، چنين ايرادى را مطرح نمىساخت . اينجانب در مقاله چنين استدلال كردهاست:
چنان كه آوردهاند، سبب نزول اين آيه آن بودهاست كه مشركان مكه گفتهبودند: قرآن را يكى از افراد اهل كتاب - كه نوعا غيرعرب بودند - به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مىآموزد; اما خداوند اين نسبت را با اين استدلال رد مىكند كه زبان قرآنى كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آوردهاست، همان زبان عربى معهود مشركان است و حال آن كه زبان آن فرد اهل كتاب عجمى و غيرعربى است و نتيجهى طبيعى اخذ از اهل كتاب اين است كه لااقل برخى از واژگان و تعابير ناآشنا و نامعهود آنان در زبان قرآن راه پيداكند; اما مطالعهى قرآن چنين امرى را نفى مىكند (25) .
ناقد محترم عنايت كنند كه خداوند با تكيه به ويژگى زبانشناختى قرآن تعليم پيامبر از جانب اهل كتاب را نفى كردهاست و چنانكه گفته شد، نتيجهى طبيعى سروكار داشتن با اهل كتاب آن است كه برخى از ويژگىهاى زبانشناختى آنان به زبان پيامبر صلى الله عليه و آله راه بيابد .
ناقد محترم حتما توجه دارند كه عادتا امكان ندارد، اهل دو زبان با يكديگر سروكار داشتهباشند; ولى از ويژگىهاى زبانشناختى يكديگر متاثر نشوند; بنابر آنچه آمد، آيهى مورد بحث علاوه بر نفى تعليم پيامبر از سوى اهل كتاب بر سروكار نداشتن آن حضرت با آنان نيز دلالت دارد;
ثانيا، چنانكه در تاريخ آوردهاند، تنها معدودى از اهل كتاب قادر به خواندن كتاب آسمانى خود بودند و مىتوانستند، بنويسند . بسيارى از آنان همسان مشركان امى بودند; چنانكه قرآن كريم نيز به همين معنا تصريح دارد:
و منهم اميون لايعلمون الكتاب (26) .
بنابراين به فرض آن كه پذيرفتهشود كه پيامبراسلام صلى الله عليه و آله با برخى از اهل كتاب ارتباط داشتهاست، اين امر ثابت نمىكند كه زبان آنان نوشتارى بوده و پيامبر صلى الله عليه و آله از رهگذر اين ارتباط زبان نوشتارى را از آنان آموختهباشد;
ثالثا، به فرض اين كه اهل كتاب داراى زبان نوشتارى بودهاند و پيامبراسلام صلى الله عليه و آله از آنان زبان نوشتارى را آموختهباشد، اين دليلى نمىشود بر اين كه آن حضرت به زبان آنان سخن گفتهباشد; چون در حالى كه قريب به تمام مخاطبان پيامبر صلى الله عليه و آله در عصر آن حضرت امىاند و زبان رايج و معهود در ميانشان زبان گفتارى است، خلاف فصاحت و بلاغت است كه آن حضرت زبان عموم مخاطبان را وانهد و به زبان گروه بسيار اندكى كه فرضا زبان نوشتارى مىدانستند، سخن گويد .
حتى در مواردى كه آيات قرآن خطاب به اهلكتاب نازل شدهاست، نيز آنان مخاطبان مستقيم قرآن نبودند; يعنى ابتدا آن حضرت آن آيات را بر آنان تلاوت نكردهاست تا اين امر اقتضا كند كه آيات قرآن به زبان آنان باشد .
پنهان نماند كه وى دو دليل بر نوشتارى بودن زبان قرآن آوردهاست:
يكى از از دلايلى كه ناقد بر اثبات نوشتارى بودن زبان قرآن آوردهاست، به اين شرح است كه قرآن به زبان اديبان و شاعران نازل شده كه آثارشان در ديوانها و معلقات سبع آنان كتابت مىشدهاست .
پاسخ به اين شرح است كه:
اولا، چطور مىتوان گفت كه قرآن به زبان شاعران نازل شدهاست; در حالى كه قرآن به صراحتشاعر بودن پيامبر و شعر بودن قرآن را نفى كرده و شاعران آن عصر را سرزنش كردهاست: و ماعلمناه الشعر و ماينبغى له (27) ; و ما هو بقول شاعر (28) ; و الشعراء يتبعهم الغاوون (29) ;
ثانيا، لازمهى نزول قرآن به زبان شاعران آن است كه نمودى در آيات قرآن داشتهباشد، حال آن كه نه وزن شعرى در قرآن به چشم مىخورد و نه تخيلات شعرى;
ثالثا، قرآن به گواهى آيات و روايات به لسان قوم پيامبراسلام صلى الله عليه و آله نازل شدهاست: (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه) . آيا ناقد محترم دليلى دارد كه قوم آن حضرت جملگى يا اغلب، شاعر بودند و به زبان شعر سخن مىگفتند؟
رابعا، آيا ناقد محترم دليل معتبرى دارد كه ديوانهاى شاعران جاهلى در همان عصر نزول تدوين شده و پس از مدتها نقل شفاهى به دست نسلهاى بعدى كتابت نگرديدهاست .
شوقى ضيف مىنويسد:
حقيقت آن كه دليل مشهودى نداريم بر اين كه اعراب جاهلى براى نگهدارى اشعارشان به نوشتن متوسل شدهباشند . شايد تعدادى قطعه يا قصيده نوشتهشدهبود; ليكن خط به عنوان وسيلهى انتقال ديوان شعرا به نسلهاى بعدى به كار گرفته نشدهاست; زيرا با نوشتافزار نامناسب از قبيل لوح سنگ و پوست و كتف و تختهى چوب خرما براى شعرا دشوار بود كه براى نگهدارى اشعار خود، خط را به كارگيرند .
حفظ متون به وسيلهى نوشتن تنها پس از اسلام و به بركت قرآن كريم كه هر آيهاش را مىنوشتند، شايع شد و عرب غالبا امى به نويسا و خوانا تبديل گرديد و با گذشتن مدت كمى از آغاز اسلام، عربى كه زبانى بود، صرفا شفاهى، به زبانى شفاهى - كتبى تحول يافت . . . (30) .
و مىافزايد:
اگر عرب مجموعهاى به عنوان كتاب داشت، خداى عز و جل كلمهى «كتاب» را بهطور مطلق براى قرآن علم نمىكرد . عرب پيش از اسلام هيچ كتابى نداشت; چه دينى چه غيردينى; اما آنچه گفتهاند، معلقات را نوشته و در كعبه آويختهبودند، از جملهى افسانههاست و در اصل به تفسير [غلط ] متاخران از كلمهى «معلقه» برمىگردد (31) .
و دربارهى معناى درست «معلقه» به نقل از جاحظ مىنويسد:
معلقات يعنى مقلدات يا مسمطات (به معنى گردنبندها و رشتههاى گوهركشيده كه به گردن آويخته مىشود) . عملا قصايد بلند را بدينگونه نام مىنهادند (32) .
دليلى ديگرى كه ناقد بر نوشتارى بودن زبان قرآن اقامه كرده، جاودانه بودن قرآن كريم است و اين در حالى است كه پاسخ اين اشكال به تفصيل در مقاله آمدهاست (33) .
مع الوصف مىافزاييم، هيچ منافاتى ميان نظريه گفتارى بودن زبان قرآن و جاودانگى آن نيست; هم چنان كه قريب به تمام احاديث معصومين به نحو گفتارى و شفاهى به دست آمده است و در عين حال در جاودانه بودن آنها نمىتوان ترديد كرد .
ناقد محترم ظاهرا با ذكر مثالى مبنى بر اين كه نويسندهاى مقالاتى را در فواصل زمانى مختلف مىنويسد و پس از آن آنها را با لحاظ تناسب موضوع مرتب مىسازد، خواستهاست، بگويد: آيات معترضهاى نظير آيهى تطهير نزول جداگانهاى داشتهاست و آنگاه پيامبراسلام صلى الله عليه و آله آن را به دليل تناسبى كه با آيات مربوط به همسران آن حضرت داشته، در ميان آنها جاى دادهاست; بنابراين آيهى مذكور نمىتواند شاهدى بر نظريهى نويسندهباشد .
پاسخ اين است كه:
اولا، آنچه آمد، ادعايى بيش نمىتواند باشد; چون هيچ دليل معتبرى بر نزول جداگانه آيهى مذكور و الحاق بعدى آن از سوى پيامبراسلام به آيات مربوط به همسران آن حضرت وجود ندارد;
ثانيا، بر فرض آن كه جملهى «انما يريد الله . . . » نزول جداگانهاى داشتهباشد، بدون تكيه بر قرائن حالى و مقامى نمىتوان آن را ويژهى پنج تن عليهم السلام دانست; زيرا «اهل البيت» بىترديد اسم عام است و تا قبل از نزول آيهى تطهير به آن بزرگواران اختصاص و انصراف نداشت; چنانكه همين اسم در سورهى هود آمده و مقصود از آن حضرت ابراهيم و همسرش عليهما السلام است: رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت (34) .
گذشته از اينها، به هر حال در موارد چندى ميان آياتى از سورههاى قرآن از هم گسيختگى سياقى وجود دارد كه براى توجيه آن دست كم سه نظريه وجود دارد: عرفانى بودن وحى، پراكندگى نزول و گفتارى بودن زبان قرآن .
برخى بر اين عقيدهاند كه نبوت تجربهاى عارفانه است (35) ; به همين روى آن را قابل كاهش يا افزايش مىشمارند (36) و كوتاهى و بلندى سورهها را به همين رو مىدانند (37) .
نيز بر اساس اين عقيده رسولخدا صلى الله عليه و آله تابع جبرئيل نبود; بلكه جبرئيل تابع او بود و او جبرئيل را نازل مىكرد; نه جبرئيل بر او نازل مىشد (38) و اگر انقطاعى در پارهاى از وحى رخ مىنمايد، ناشى از تغيير احوال عرفانى پيامبر است .
ناقد محترم نيز در پارهاى از سخنانش در خصوص آيات اقراء به همين نظر گرايش يافتهاست .
اولا، اگر اين نظر چنانچه به اين معنا باشد كه وحى تابع محض حال پيامبر بودهاست و بس، پذيرفتنى نيست; چون نه دليل معتبرى بر تاييد اين معنا وجود دارد و نه لوازم آن به صحت مقرون است .
لازمهى اين نظر آن است كه خداوند نبوتها را تابع احوال شخصى اشخاص نازل كرده و مصالح عمومى خلق را ناديده گرفتهباشد; حال آن كه دين امرى شخصى نيست كه تابع حال شخص باشد; بلكه امر جمعى است و براى هدايت عموم مردم است .
لازمهى ديگر آن است كه خاتميت نيز مردود باشد; چون از كجا آشكار شدهاست كه پس از پيامبراسلام حالت عرفانى براى ديگران حاصل نخواهد شد .
ثانيا، به فرض قبول اين كه عرفانى بودن القاى وحى مقتضى ايراد جملات معترضه بىارتباط با صدر و ذيل بودهباشد، اين منافاتى با گفتارى دانستن زبان قرآن ندارد; چون بالاخره ما خواهيم گفت: عرفانى بودن سبب گفتارى شدن زبان قرآن شدهاست .
برخى بر اين نظرند كه سبب انقطاع سياقى در پارهاى از آيات نظير آيهى تطهير و آيهى اكمال دين، اين است كه اين آيات نزول جداگانهاى داشته و پيامبراسلام صلى الله عليه و آله يا صحابه آنها را چنين جايگذارى كردند . ظاهرا ناقد محترم در خصوص آيهى تطهير بر همين نظرند .
اين نظر نيز صرفنظر از اين كه ادعايى بىدليل است، چنانكه پيشتر آمد، چنين جملات معترضهاى در نوشتار خلاف فصاحت و بلاغت است و دست كم با شان پيامبراسلام صلى الله عليه و آله كه افصح فصحا و ابلغ بلغا بودهاست، ناسازگار است و متهم كردن خودمان به جهل و اين كه بسا تناسبى در ميان اين گونه آيات باشد، ولى از نظر ما پنهان باشد و ما نتوانيم به راز آن پى ببريم، در خصوص كتابى كه به لسان فصيح بشرى است، معقول نيست و چنين پاسخى نوعى فرار از اعتراف به نادرستى نظريه عرضه شده تلقى مىشود; چون از نشانههاى درستى يك نظريه آن است كه بتواند حقايق مشمول خود را به روشنى تفسير كند .
نويسنده اين نظر را ترجيح مىدهد كه قرآن به زبان گفتارى است و به اقتضاى آن - چنانچه در مواردى جملات معترضه با صدر و ذيل خود تناسب سياقى نداشتهباشد - بر قراين حالى و مقامى تكيه دارد و در اين موارد نظير جملهى «خاموش باشيد» در مثال مندرج در مقاله است .
ناقد محترم براى چنين جملات معترضه به دو نظريهى ناهمگون گرايش يافتهاست: حال آن كه اقتضاى موارد همسان آن است كه بر پايهى نظريهى واحدى تفسير شوند و روشن است كه عدم جامعيتيك نظريه نشانهى ضعف آن است .
1) رك: مظفر، محمد رضا; اصول الفقه، ج2، ص141
2) اين تمايزات عبارتاند از:
1 . چنان كه ملاحظه شد، برخى از جملات معترضهاى كه با صدر و ذيل خود تناسب ندارند، تنها در گفتار به چشم مىخورند .
2 . برخى از كاركردهاى زبانى مثل تكيهى صدا يا نرمى و خشونت صوت و يا بعضى از حالات عاطفى و احساسى مانند تعجب، تحقير و تعظيم در مواردى، تنها در گفتار ظهور مىيابد .
3 . برخى از قراينى كه در موقعيت ايراد كلام وجود دارد و معهود مخاطبان است و ذكر آنها توضيح واضح و خلاف فصاحت تلقى مىشود، در گفتار فصيح نمىآيد و به حال و مقام احاله مىشود .
3) رك: سيوطى، عبدالرحمن; الدر المنثور، ذيل آيات مذكور
4) رك: سيد ابوالفتحدعوتى; كربلايى كاظم، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ1، 1376ش، ص2- 7، با تلخيص و تصرف .
5) رك: «زبان قرآن، گفتارى يا نوشتارى» ، پژوهشهاى علوم انسانى، ش3
6) چنانچه خطيبى در حين سخن گفتن خود مشاهده كند، دو نفر از مخاطبانش با يكديگر گفتگو مىكنند و به اين وسيله در سخنرانى او اخلال مىنمايند، كاملا مناسب خواهد بود كه سخن خود را متوقف كرده، خطاب به آن دو بگويد: «خاموش باشيد!» و سپس سخن خود را پىبگيرد . چنين جملهى معترضهاى در گفتار با معنا و فصيح است; لكن در نوشتار بىمعنا و خلاف فصاحت تلقى مىشود .
7) قيامت، 16- 19
8) احزاب، 33
9) بقره، 219
10) فخر رازى; التفسير الكبير، سورهى قيامت، ذيل آيات
11) سورهى قيامت، آيات 16 و 20
12) و لاتعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه و قل رب زدنى علما .
13) مظفر، محمد رضا; اصول الفقه، ج2، ص145
14) خويى، ابوالقاسم; البيان فى تفسير القرآن، ص271
15) انعام، آيهى 19
16) سبا، آيهى 28
17) همان
18) سورهى نحل، آيهى 44
19) سورهى شعراء، آيهى 195
20) سورهى احقاف، آيهى 120
21) سورهى ابراهيم، آيهى 4
22) سورهى نور، آيهى 31
23) سورهى زخرف، آيهى 49
24) سورهى رحمن، آيهى 31
25) ص33
26) سورهى بقره، آيهى 78
27) سورهى يس، آيهى 69
28) سورهى حاقه، آيهى 41
29) سورهى شعراء، آيهى 224
30) شوقى ضيف; العصر الجاهلى، ترجمهى عليرضا ذكاوتى قراگزلو، چ1، انتشارات اميركبير، تهران، 1364، ص157
31) همان 158
32) همان
33) رك: ص26
34) سورهى هود، آيهى 73
35) سروش، عبدالكريم; بسط تجربهى نبوى، چ1، تهران، مؤسسهى فرهنگى صراط، 1378ش، ص7 و 10
36) همان، ص10
37) همان، ص11- 12
38) همان، ص14